رفیق نیمه راه

هنوزم کی باهاته
هنوز عاشق چشاته
کی هنوز رفیق راهت !
اون کیه که جز تو به هیچ کی دل نبست
تو بی وفا بودی اما از اشتباه تو گذشت
تو اوج نا امیدی باز پای حرفای تو نشست
زخم زبوناتو شنید اما هنوز عاشقت هست
بهش بگین که عاشقش اینجا هنوز به یادشه
تو این شبا که می گذره هنوز ترانه سازشه
بگین هنوز با عشق اون می سازه و می سوزه
غروب که می شه چشماشو بازم به در می دوزه
اون کیه که جز تو به هیچ کی دل نبست
تو بی وفا بودی اما از اشتباه تو گذشت
تو اوج نا امیدی باز پای حرفای تو نشست
زخم زبوناتو شنید اما هنوز عاشقت هست

بیراهه

تنها نرو این راه رفتن نیست دنیای تو چیزی به جز من نیست
تو از خودت چیزی نمی دونی تنها نرو تنها نمی تونی
می ری که با فکر تو تنها شم می ری که هم درد خودم باشم
تو آخر راهو نمی دونی تنها نرو تنها ، تنها نمی تونی
من حال این روزاتو می دونم چیزی نگو ، چشماتو می خونم
این جاده تا وقتی نفس داره چشماشو از تو بر نمی داره
من از هوای جاده دلگیرم از فکرشم دلشوره می  گیرم
این آینه تو فکر شکستن نیست باور نکن ، این صورت من نیست
دستامو با احساس تو بستم من بی نهایت با تو همدستم
تا جاده می ره سمت بیراهه ، گم کن منو این آخرین راهه
من حال این روزاتو می دونم چیزی نگو چشماتو می خونم
این جاده تا وقتی نفس داره چشماشو از تو بر نمی داره
من از هوای جاده دلگیرم از فکرشم دلشوره می گیرم
این آینه تو فکر شکستن نیست باور نکن این صورت من نیست

....

خواهش تبر خورده کدام درختی
که بی تو
پنهان ترین اندیشه ها
در آهنگ بی اندام کنده ها
شعله می کشند؟
خواهش رنگین کدام سطری
که در انحنای ذهن کتابها
قفس های زمینی را
بر تپش های طی شده در تاریکی
می غلتانی ؟
در دست کدام انسان
یا زیر بال کدامین پرنده ای
که واژه های سکوت کرده را
از دوش زمین و آسمان
بر می داری؟
ای تفکر روشن تر از روشنایی
ای قلم
ای دست سوم من
در کجای بی اندام کدام خواهشی؟

حال زار ...

حال زار و پریشانم را به چه توصیف کنم ؟

دل بی تاب و غمزده ام را به چه چیز تشبیه کنم ؟

بدن خسته و بی جانم را به کدامین شانه تکیه دهم ؟

به در کدامین خانه بروم ؟

جز خانه ی تو

دل بی تاب و پریشانم را با چه چیز آرام کنم ؟

جز با وجود تو

پریشان حالیم را ، دل بی تاب و وجود یخ زده ام را برای که توصیف کنم ؟

جز خودت که از حال و روزم خبر داری

جز خودت که میدانی در دلم چه می گذرد

به کدامین دیار سفر کنم ؟

جز دیار خودت ...

خدایا

دلم می خواهد با همه وجودم فریاد را از سینه بر آورم اما افسوس که دیگر نایی هم برای فریاد های مانده در سینه ام نمانده است ...

سجاده ام را پهن می کنم و به سوی تو می آیم باشد که با یاد و حضور تو دلم آرام گیرد که یادت آرامبخش دلهاست ...

...

پیمان شکست یار و ه عهدش وفا نکرد 

من انتظار عاطفه از گل نداشتم  

آواره سر به کوچه و صحرا گذاشتم  

غم ، با روان من چه بگویم چه ها نکرد  

افسوس بر جوانی  بر زندگانی ام اندوه  

زندگانی ام از یاد رفته بود اندوه من  

 جوانی بر باد رفته بوددیگر  

چه سود زندگی بی جوانی ام؟...