فرصت بده

فرصت بده بزار که سیر نگات کنم

اشکی نمونده هدیه ی چشات کنم

فرصت بده که لحظه های آخره

رو لب تو خنده و چشمونم تره

تو می دونی از همه عاشق ترینم

فردا رو بی تو من نمی خوام ببینم

ای خدا ای خدا

تو می دونی به عشق اون دل خوشم

ای خدا  ای خدا

اون نباشه خودمو می کشم

ای خدا ای خدا

خیلی سخته خیلی سخته بشه از من جدا

فرصت بده ای همسفر ای عشق من

زوده واسه تنهایی و جدا شدن

فرصت که لحظه ها حروم می شن

تو می ری و قلب منم تنها می شه

تو می دونی از همه عاشق ترینم

فردا رو بی تو من نمی خوام ببینم

صدای نفرتی

ورد زبون همه اینه که صدای من نفرتیه

ولی واسه تو عزیز من سر آمد عاشقیه

می خوام بگم دوست دارم اما نگو برو بی خیال

تو هی می گی ولم بکن بی خیال این عشق محال

هر چی بگی برای تو همون می شم ای نازنین

می شم مثل یه مرغکی تو دست تو بازم اسیر

تویی تمام زندگیم برات می میرم نازنین

توی تموم خاطره ها هر روز کنارت می شینم من

به یاد تو به یاد عشقم می شینم با کوله بار غم

تو رو می شونم من هر روز کنارم

به خیال خودم می گم من تو رو دارم

ولی اینو می دونم نیستی تو پیشم

می خوام به تو بگم من تو رو دارم

 

وصیت

داره از دستای تو خون می چکه

انگاری قلب منه که ذره ذره می تکه

این وصیت یه مرد عاشقه

تیر خلاصتو بزن عاشق کشی مبارکه

بمونم یا نمونم از ته چشمات می خونم

یه عاشق زیادیم تو دستای تو زندونم

بمیرم یا نمیرم من مثل شیر زنجیرم

این دل تیکه پاره رو از کی باید پس بگیرم

تو عشق تازه تر می خوای

تو عشق بی خطر می خوای

فرقی برات نمی کنه

یه سایه پشت سر می خوای

دستمو ول کن نا رفیق

از تو بدم می یاد ولی

خاطره هامو دوست دارم

تو همون عشق اولی

با نهایت تاسف باید اعلام بکنم

صبح خروس خون که بشه

این دلو اعدام می کنم

می خوام که باورت بشه

این لاف عاشقونه نیست

به هر کی می خواستی بگو

طرف دیگه دیوونه نیست

رفته که رفته

هی نشین غصه نخور رفته که رفته

اگه دوستت داشت نمی رفت اون که رفته

هی نشین چشم به راه رفته که رفته

اگه عاشق بود نمی رفت اون که رفته

بی خیالش مگه چن سال تو جوونی

بی خیالش مگه چن سال تو می مونی

بی خیالش اینا رسم روزگاره

همشون کار خداس حکمتی داره

یاد حرفای قشنگش می دونم مثل یه داغه

اون دلت خیلی گرفته شده قلبت پاره پاره

اون که رفته دیگه رفته دیگه اون دوستت نداره

دیگه دست بردار عزیزم برو سوی عشق تازه

هیچ کسی نمی دونه توی دلت چی می گذره

حرفات اندازه ی کوهه پر غروری خیلی ساده

اون که رفته دیگه رفته دیگه برگشتن نداره

اگه دوستت داشت نمی رفت حتی واسه ی یه لحظه

عاشقی

عاشقی لحظه به لحظه رنگ و بوی تازه داره

با همه قشنگی هاش غم بی اندازه داره

یه روزی کوه غروره یه روزی خاک کویره

یه گل تازه که شاید روی شاخه ها نمیره

زندگی خودش عجیبه قصه ی آدم و سیبه

آشنای دل عالم اما با خودش غریبه

یه روزی یه ساز تازه با یه آهنگی دوباه

لحظه ای رنگ ترانه با شعر عاشقونه

آدم این آدم عاقل شده بیچاره ی این دل

دنبال یه عشق تازه باز می گرده پی خونه