جبران خلیل جبران

راه خود را ترانه خوان بپیمایید اما بگذارید هر ترانه ی شما کوتاه باشد زیرا تنها ترانه ای در قلب آدمیان زنده می ماند که بر لبان شما بمیرد

جبران خلیل جبران

حق نام دیگر من بود....

پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد خداوند تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد و فرمود
آی ای انسان زندگی کن و بدان در آزمون زندگی این ابر و این خورشید فراوان به کارت آید.
انسان نفهمید که خداوند چه می گوید
پس از خداوند خواست تا گره ی ندانستنش را قدری باز کند.
خداوند گفت این ابر و این خورشید ابزار کفر و ایمان توست.
زمین من آکنده از حق و باطل است.
اما اگر حق را دیدی خورشیدت را به در کش تا آشکارش کنی.
آنگاه مومن خواهی بود.
اما اگر حق را بپوشانی نامت در زمره ی کافران خواهد آمد.
انسان گفت من جزبرای روشن گری به زمین نمی روم
و می دانم این ابر هیچ گاه به کارم نخواهد آمد.
 
 
انسان به دنیا آمد اما هر گاه حق را پیشاروی خود دید چنان هراسید که خورشید از دستش افتاد.
حق تلخ بود.
حق دشوار بود و ناگوار.
حق سخت و سنگین بود.
پس هر بار که با حقی رویارو شد آن را پوشاند تا زیستنش را آسان کند.
فرشته ها می گریستند و می گفتند
حق را نپوشان...
حق را نپوشان...
این کفر است...
 
اما انسان هزاران سال بود که صدای هیچ فرشته ای را نمی شنید.
انسان کفران کرد
وکفر ورزید
و جهان را ابرهای کفر او پوشاند.
 
انسان به نزد خداوند باز خواهد گشت اماروز واپسین او ((یوم الحسره)) نام دارد
و خداوند خواهد گفت
قسم به زمان که زیان کردی
حق نام دیگر من بود....

(عرفان نظر آهاری)