حال زار و پریشانم را به چه توصیف کنم ؟
دل بی تاب و غمزده ام را به چه چیز تشبیه کنم ؟
بدن خسته و بی جانم را به کدامین شانه تکیه دهم ؟
به در کدامین خانه بروم ؟
جز خانه ی تو
دل بی تاب و پریشانم را با چه چیز آرام کنم ؟
جز با وجود تو
پریشان حالیم را ، دل بی تاب و وجود یخ زده ام را برای که توصیف کنم ؟
جز خودت که از حال و روزم خبر داری
جز خودت که میدانی در دلم چه می گذرد
به کدامین دیار سفر کنم ؟
جز دیار خودت ...
خدایا
دلم می خواهد با همه وجودم فریاد را از سینه بر آورم اما افسوس که دیگر نایی هم برای فریاد های مانده در سینه ام نمانده است ...
سجاده ام را پهن می کنم و به سوی تو می آیم باشد که با یاد و حضور تو دلم آرام گیرد که یادت آرامبخش دلهاست ...